اعتقاد بدون تعصب پیتر برگر و آنتون زایدرولد
کتاب از شک میگوید از دو نقطه مقابل افراط و تقریط میگوید
از تعصب میگوید از اینکه انسان در بسیاری از مواقع نمیتواند بر تعصب خود چیره شود میگوید
کتاب بسیار عمیق و محوری میتواند باشد اگر با دقت کافی آن را بخوانیم
کتاب در هفت بخش نوشته شده است:
خدایان بیشمار مدرنیته
سازوکار نسبیسازی
نسبیگرایی
بنیادگرایی
یقین و تردید
محدودیتهای تردید
سیاست میانهروی
از اینکه انسان ها میتوانند در دین در سیاست و حتی در زندگی روزمره نیز تعصب های بسیار خطرناکی داشته باشد میگویند
کتاب در ستایش شک و تردید است کتاب از جنبش ها و گروه هایی که باعث شده در طول تاریخ از افراط و تفریطش در موضوعات مختلف بکاهد میگوید
متن پشت جلد
میتوان موضعی میانه بین نسبیگرایی و بنیادگرایی اتخاذ کرد؛ نه فقط در حوزه دین و اخلاق بلکه در حوزه سیاست. ایدئولوژیهای رادیکال اغلب بنیادگرایانی را میپرورد که میخواهند سلطه بدیهی جهانبینیشان را تثبیت کنند. از سوی دیگر نسبیگرایان سیاسی هم میخواهند سیاست را از هر حقیقت اخلاقی جدا کنند. ما نمیتوانیم از آزادیها و حقوق خودمان دم بزنیم اما آن را تا حد آرا یا سلیقههای محض تقلیل دهیم و مثلا بگوییم: «من شکنجه را محکوم میکنم، اما به حق تو برای مخالفت احترام میگذارم.» با همان لحنی که انگار داریم میگوییم: «من موتسارت را ترجیح میدهم اما تو آزادی بتهوون را ترجیح بدهی.» سیاست میانهروی هم از نسبیگرایی و هم از بنیادگرایی دوری میکند.
قسمت هایی از کتاب
منظور ما از «تکثر»، موقعیتی است که در آن گروههای متنوع انسانی (قومی، مذهبی یا به هر حال متفاوت) در شرایط صلح مدنی و تعامل اجتماعی کنار هم زندگی میکنند. ما فرایندی را که منجر به چنین موقعیتی میشود، «تکثرزایی» مینامیم
یک روال عادی در گفتمان دموکراتیک این است که باید از همه عقاید محافظت کرد، جز مواقعی که این عقاید حقوق دیگران را نقض یا از این روند نقض حقوق حمایت میکنند
ژان پل سارتر میگفت، «انسان محکوم به آزادی است.» این جمله در مقام یک دیدگاه کلی انسانشناختی، شاید تا حدودی قابل تردید به نظر برسد، اما در مقام توصیفی از انسان مدرن، تا حد چشمگیری درست است