
بیابان
۱۹۸۰ ¡ فرانسه
ژانماری گوستاو لوکلِزیو (زادهی ۱۹۴۰)
بیابان دو قصه میگوید که یکی در الجزایرِ سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ میگذرد و دیگر در فرانسه و مغربِ امروز. قصهی قدیمیتر، شرحی است از لشکرکشی فرانسه به شمال آفریقا و اشغال این منطقه. این قصه، که در منطقهی ساقيةالحمرای صحرای غربی اتفاق میافتد و از زاویهی دید پسری به نام نور روایت میشود، سرگذشت قبیله طوارق را روایت میکند؛ قبیلهای که از موطنش رانده شده و برای رسیدن به به مأمنی تازه چارهای جز سفری مشقتبار در بیابان ندارد. در مسیر سفر، نور به ماءالعینین - رهبری مذهبی که علیه فرانسویها اعلام جنگ کرده- میپیوندد و همراه او به شهر قلعهایِ سماره میرود.
قصهی دوم سرگذشتِ دختری یتیم به نام لالا را بازگو میکند؛ دختری که از تبار طوارق است و در حلبیآبادی در ساحل مغرب زندگی میکند. لالا که مردِ آبی- شبحی که نماد گذشتهی قبیله است- راحتش نميگذارد، برای فرار از ازدواجی اجباری به فرانسه فرار میکند و در محیطی که به مهاجران روی خوش نشان نمیدهد، با دشواریهای جدیدی مواجه میشود. لالا مدتی با روسپیگری روزگار میگذراند و مدتی هم با نظافت، اما بعد از آشنایی با یک عکاس، مانکنی مشهور میشود. با این حال، در فرانسه آرام و قرار ندارد و به مغرب برمیگردد تا عشق کودکیاش را پیدا کند؛ چوپانی لال به نام «حرطانی» که لالا از او باردار میشود. لالای محزون نوزادش را در بیابان به دنیا میآورد و نور ناپدید میشود.
مهمترین ویژگی این رمان توصیف قدرتمند و جاندارش از بیابان است؛ محیطی که کمتر پیش میآید رمانی بر بازنماییاش تمرکز کند. بیابان در این رمان به نیروی پیشرانی شبیه است که به شخصیتهای اصلی ارادهی بقا میدهد. رابطهی میان انسانها، جانوران، گیاهان و زمینِ زیستگاهشان در دیگر آثار لوکلزیو مثل تندآب و زمینِ عزیز هم منبع مهم الهام است. آکادمی نوبل سوئد وقتی در سال ۲۰۰۸ نوبل ادبیات را به لوکلزیو داد، او را به سببِ «توجه به محیط زیست» ستود.
شما می توانید این کتاب به همراه هزاران عنوان کتاب دیگر را از فروشگاه اینترنتی بوک شهر تهیه فرمائید
دیدگاه خود را بنویسید