
جورج اورول
1903- 1950 ¡ انگليسي
نويسندهي چپگرايي كه اغلب پي يافتن حقيقت، خود را در معرض خطر ميگذاشت. او طنزهاي سياهي نوشت كه نارضايتي و نااميدي پس از دو جنگ جهاني ويرانگر را توصيف ميكند.
جورج اورول، اسم مستعار اریک آرتور بلر بود. او سال ۱۹۰۳ در شهر موتهاری (امروزه بیهار نام دارد) در هند که در آن روزگار مستعمرهی بریتانیا بود به دنیا آمد؛ جایی که پدرش در بخش تریاک تشکیلات استعماری هند خدمت میکرد و بر صادرات قانونی تریاک نظارت داشت. اورول در یک سالگی به همراه مادرش آیدا به انگلستان بازگشت. آیدا و فرزندانش در آکسفوردشر ساکن شدند و خانواده تا ۱۹۱۲ دور از پدر زندگی کردند. اورول بعداً موقعیت اجتماعی خانواده را به عنوان «طبقهی پایینتر بالاتر از متوسط» توصیف کرد؛ و «از نسل اعیان انگلیسی بودیمريال اما پول خانواده کم بود.»
درک فقر
دوران کودکی اورول در تنهایی گذشت، او آرامش خود را در نوشتن داستانها و شعرهایی یافت که برخی از آنها در مطبوعات محلی منتشر شد. در هشت سالگی، با یک بورس تحصیلی جزئی به مدرسهی شبانهروزی پرادعایی در شرق ساسکس فرستاده شد و در آنجا بود که با واقعیتهای فاصلهی طبقاتی در انگلستان مواجه شد و تفاوت بین خود و افراد ثروتمندتر، «آنهایی که در طبقهی بالاتر متولد شده بودند» را مشاهده کرد. اورول از مدرسهی خصوصی معتبر دیگری بورس تحصیلی گرفت؛ جایی که او در تولید مجلهی مدرسه مشارکت داشت، اما نتوانست از نظر علمی برجسته شود. پس از پایان تحصیلات و ناتوانی در پرداخت هزینههای دانشگاه، در پلیس سلطنتی هند پذیرفته شد. او پستی را در برمه (میانمار کنونی)، جایی که مادر بزرگش زندگی میکرد، انتخاب کرد (آن زمان برمه جزئی از خاک هند بود). او بیزاری خود را از این شغل در مقالهای با عنوان «کشتن یک فیل» توصیف میکند که با این جملهی جسورانه آغاز میشود: «در مولمِین، در برمهی سفلی، عدهی بسیاری از مردم از من متنفر بودند؛ تنها زمانی در زندگی که به قدر کفایت برای این امر مهم بودهام.» در این دوره جرقهی بیاعتمادی او به قدرت و انزجارش نسبت به حکومت امپراتوری زده شده بود، اما عشق او به خود این کشور با نثری بینظیر در «روزهای برمه» (۱۹۳۴) بیان میشود.
لندن و پاریس
اورول در ۱۹۲۸ به انگلستان بازگشت و دیگر مصمم بود نویسنده شود. او با وجود مهمانخانههایی در غرب لندن به سمت محقرتر حاشیهی شرقی شهر رفت. اورول به دنبال تجربهای دست اول از زندگی طبقهی کارگر بود. او برای کسب این تجربه تغییر چهره میداد و با پوشیدن لباسهای ژنده در فقیرخانهها و خانههای چند مستاجره میخوابید. در این دوره حتی به زندان افتاد و در آنجا مجروح شد. او در مدت کوتاهی تحقیقات خود را به پاریس گسترش داد؛ جایی که میتوانست به حمایت گاه و بیگاه عمهاش که آنجا زندگی میکرد تکیه کند. اورول به دارودستههای ادبی پاریس پشت کرد و ترجیح داد زیر پوست شهر و در میان مردم باشد و تجربیات خود را در دستنوشتهای بریزد که بخشی از آن مستندنگاری اجتماعی و بخشی دیگر داستان سفر بود. این اثر که شامل گزارشهای بسیار بحثبرانگیزی از تجاوز جنسی و خرید و فروش مواد مخدر بود، ابتدا از سوی مجامع ادبی رد شد. اورول هم شبیه نویسندهی معاصر خود، رماننویس انگلیسی دی. اچ. لارنس، به این نتیجه رسید که ناشران بریتانیایی یک مشت «ترسو» هستند. با این حال، او یک کارگزار ادبی به نام لئونارد مور یافت و در تابستان ۱۹۳۲ متوجه شد که نشر ویکتور گولانز مایل است خاطرات او را منتشر کند. این اثر سال بعد با عنوان «آس و پاسها در پاریس و لندن» منتشر شد.
فقر در شمال
اورول که آن موقع به عنوان معلم کار میکرد، اولین رمان مهمش را با نام «روزهای برمه» (۱۹۳۴) نوشت. بعد تدریس را رها کرد و در همپستدِ لندن اقامت گزید تا در یک کتابفروشی کار کند. او از طریق حلقهی دوستانش با آیلین اوشاگنسی آشنا شد و یک سال بعد با او ازدواج کرد. «پول و دیگر هیچ» (۱۹۳۵) روایتی داستانی از این دوره ارائه میدهد، اما زندگی خانوادگی نسبتاً راحت این زوج طولانی نبود. اورول که از سوی ناشرانش ترغیب شده بود تا دربارهی شمال افسردهی انگلستان، جایی که میلیونها نفر با فقر مواجه بودند، بنویسد دوباره راهی سفر شد. او مشاهداتش از زندگی در شهرهای شمالی را با مانیفست چپگرایانهی شخصی خود در «جادهای به سوی اسکلهی ویگان» (۱۹۳۷) ترکیب کرد. این کار باعث جلب توجه سرویسهای امنیتی بریتانیا شد که به کمونیست بودن او مشکوک بودند تا حدی به این دلیل که او «شبیه هیپیها» لباس میپوشید. اورول بیش از یک دهه تحتنظر بود.
جنگ داخلی اسپانیا
در 1936 اورول تصمیم گرفت به داوطلبان مبارزه با قیام فاشیستی ژنرال فرانکو در اسپانیا بپیوندد. در مسیر سفر به بارسلونا، در پاریس با هنری میلرِ نویسنده ملاقات کرد که به او هشدار داد هر عقیدهای که دربارهی شکست دادن فاشیسم دارد «حماقت محض» است. در آن زمان بسیاری از جناحهای جمهوریخواه بیشتر وقت خود را صرف مبارزه با یکدیگر میکردند تا فاشیستها. اورول به جبهه رفت، اما حضورش در جنگ با گلولهی تکتیراندازی که به گلوی او اصابت کرد پایان یافت. زمانی که به انگلستان بازگشت، تجارب خود را از جنگ داخلی اسپانیا در «زنده باد کاتالونیا» ثبت کرد که در ۱۹۳۸ منتشر شد. وضعیت سلامت جسمی نویسنده که از دوران کودکی شکننده بود به مرور بدتر و بدتر شد و پزشکان تشخیص دادند که مبتلا به سل است. اورول پس از گذراندن زمستان در مراکشِ فرانسوی با حمایت مالی شخصی که نامش فاش نشده در ۱۹۳۹ «هوای تازه» را نوشت؛ رمانی پر از نوستالژی برای انگلستانی که به نظر او به دلیل توسعه و تجاریسازی آسیبدیده بود.
آثار پس از جنگ
با شروع تهدید جنگ جهانی، در حالی که اورول برای بیبیسی کار میکرد و برای امپراتوری شرقی بریتانیا تبلیغ میکرد، آیلین پستی در بخش سانسور وزارت اطلاعات لندن گرفت. اورول با ناراحتی او را ترک کرد تا برای مجلهی چپگرا و دموکرات «تریبیون» بنویسد؛ جایی که در ۱۹۴۳ سردبیر ادبی آن شد. او همزمان شروع به کار روی رمانی کرد به نام «مزرعهی حیوانات: یک قصهی پریان» که تمثیلی است از خیانت استالین به انقلاب روسیه. ناشران ابتدا این کتاب را نپذیرفتند و حکومت آن را سانسور کرد، زیرا در آن زمان استالین متحد بریتانیا در جنگ بود. با این حال، کتاب پس از انتشار در ۱۹۴۵ به موفقیت بزرگی دست یافت. در اواخر جنگ، اورولها نوزادی به نام ریچارد هوراشیو را به فرزندی پذیرفتند، اما طول این خوشی به طرز غمانگیزی کوتاه بود. خانهی آنها در لندن با یک بمب آلمانی ویران شد و کمی بعد آیلین در حین عمل جراحی رحم، تحت بیهوشی درگذشت و اورول در نقش تکوالد قرار گرفت. او که داغدار و بیمار بود، دست به کار شد و مقالات و جستارهایی را به رشتهی تحریر درآورد و نگارش اثر کلاسیک بزرگش «1984» را آغاز کرد. او به پیشنهاد حامی مالی خود، دیوید آستور مالک روزنامه، در املاک او در جزیرهی جورهی اسکاتلند اقامت کرد و در آنجا کتابش را به پایان رساند؛ کتابی که با دیدگاهی هولناک و ضدآرمانشهری از پیامدهای کنترل دولتی در یک رژیم دیکتاتوری نوشته شده بود.
جورج اورول در ژانویهی ۱۹۵۰ پس از ازدواج عجولانه با سونیا براونل درگذشت؛ زنی که بعد از مرگ همسرش کارهای او را به دانشگاه اهدا کرد.
دیدگاه خود را بنویسید