
آسترلیتز
۲۰۰۱ ¡ آلمان
وینفرید گئورگ زیبالت (۱۹۴۴- 2001)
آسترلیتز قصهی سفرهای ژاک آسترلیتز، متخصصِ تاریخِ معماری، برای کشف حقیقتِ تجربهی کودکیاش به عنوان پناهجوی فراری از ظلم نازیهاست. رمان با روایت تلاشهای او برای یافتن پاسخِ پرسشهایش دربارهی زندگی خودش و سرنوشتِ والدینش، سراغ مضامینی مثل تاریخ، خاطره، سفر، معماری، کودکی، عکاسی و قدرت ادبیات برای تقویتِ پیوند ما با گذشته میرود. زیبالت، پیش از مرگ زودهنگامش در سانحه رانندگی در سال ۲۰۰۱، با آثاری مثل مهاجران (۱۹۹۲) شناخته شده بود؛ آثاری که اغلب در متن تجربهی تاریخی یهودیانِ اروپا، مرزهای واقعیت و خیال را میکاویدند.
در آسترلیتز، خواننده ماجرای تحقیقات شخصیت اصلی قصه را از زبانِ راوی بینامی ميشنود که با آسترلیتز دوست شده است. زیبالت در این رمان با معنای تاریخ کلنجار میرود و حرفش این است که خواننده، مثل شخصیتهای رمان، برای بدهبستانِ کامل با جهان باید در آن پرسه بزند. به قول آسترليتزِ قصه، ما «قول و قراری با گذشته داریم، با آنچه که پیش از این بوده و حالا عمدتاً نیست شده. باید در جستوجوی مکانها و آدمهایی که ربطی به ما دارند، به گذشته برویم.»
ژاک آسترليتزِ جوان، که خانوادهای ولزی به فرزندی قبولش کردهاند، کمکم چیزهایی دربارهی کودکیاش در پراگ میفهمد و تصمیم میگیرد از تاریخچهی خانوادگیاش سر در بیاورد. بنابراین در اروپا سفر میکند و در جریان این سفرها با گذشتهای مواجه میشود که خاطرش را پریشان میكند. رمان، با بهرهگیری از استعارهی عمق - از تصویر روستایی غرق شده در ولز که از روزگارِ جوانیِ آسترلیتز در یادش مانده تا شیوههای مختلف مدفون شدنِ گذشته در اعماق وجود و بایگانیهای جمعی ما – سویههای تاریکِ سرگذشت شخصی آسترلیتز را میکاود. مکانهای ظاهراً بیخطری مثل ایستگاههای راهآهن، کتابخانهها، بازارها و ساختمانهای دولتی همگی نقشی در گذشته بازی کردهاند؛ گذشتهای که مدتهاست گذشته اما هنوز دستمان به آن میرسد. آسترلیتز در سیر و سفرش میآموزد که گاهی زیر پوستههای ظاهری، تروماهای هولناک گذشته پنهان شدهاند.
ژاک آسترلیتز، بی آن که علتش را بداند، مجذوبِ مکانهایی است «که بیشتر از حال، با گذشته پیوند دارند.» او سخت شیفتهی استحکامات نظامی است اما پیادهروی در هزارتوی خیابانهای شهری هم برایش جذاب است، مخصوصاً اگر به سرنخی دربارهی گذشته برسند. او مدام مشغول کاویدنِ موضوع خاطره است. چه در معماری و چه در بایگانیهای مختلف. اسناد و مدارک، عکسها و ساختمانها برای او دریچهای به جا گذشتهاند. اما سیر و سفرِ او در اروپا اساساً غوری است در خودش برای یافتن رد رخدادهای از یاد رفتهی گذشته که به کودکیاش شکل دادهاند. حتی اسم او هم گذشته را تداعی میکند، چون هم یادآور نبرد مشهورآسترليتز در جنگهای ناپلئون است و هم شباهتی آوایی به نام آشویتس دارد.
سفر آسترلیتز ماجراجوییای جادویی نیست، بلکه پرسهای خطرناک است در قلمرویی ناشناخته. در این رمان، تاریخ در هیأتِ هیولا رخ مینمایاند؛ نیرویی بدسگال که ردِ پای خودش را میپوشاند اما همیشه نشانههایی پراکنده از سبعیتش بر جای میگذارد. سرپوشگذاریِ عامدانه بر گذشته از درون مایههای مرکزیِ رمان زیبالت است و آسترلیتز کمکم در مییابد که وقتی یادآوریِ گذشته بیش از حد دردناک یا بیش از حد شرمآور باشد، این سرپوشگذاری- نه فقط برای افراد بلکه برای تمام یک ملت - چقدر آسان میشود. با همهی اینها او به سفر میرود و فرایندی را شروع میکند که شاید روزی پایان قصه را برایش روشن کند. در سراسر رمان، قدرتِ تاریخ نمایان است؛ تاریخی که هم تسلیبخش است و هم زخمزن؛ تاریخی که ارمغانش ممکن است التیام باشد یا فراموشی.
زیبالت در آسترلیتز از سبک و حال و هوای آثار نویسندگان و هنرمندان متعددی الهام گرفته است. او در شیفتگیاش به تاریخ نیمهی دوم قرن بیستم از آثار پاتریک مودیانوی فرانسوی تأثیر پذیرفته بود؛ نویسندهای که کتاب دو را برودر (۱۹۹۷) را بر اساس اسناد و شواهد مربوط به سرگذشت واقعی دخترکی یهودی که در سال ۱۹۴۱ در پاریس ناپدید شده بود، نوشت. زیبالت آثار آلن رنه، کارگردان فرانسوی فیلمهایی مثل مستند شب و مه (۱۹۵۶) را هم بسیار دوست ميداشت. رنه کارگردان فیلمهای سال گذشته در مارینباد (۱۹۶۱) و تمام خاطرهی جهان (۱۹۵۶) هم بود که کیفیتی رؤیاوار، شبیه حال و هوای آسترلیتز، دارند. خود زیبالت هم در رمانش به این فیلمها اشارهای میکند؛ فیلمهایی که مثل او تلاش میکنند گذشته را به واسطهی معماری بکاوند و بفهمند که تاریخ چگونه بر زمان حال سایه میاندازد.
شما می توانید این کتاب به همراه هزاران عنوان کتاب دیگر را از فروشگاه اینترنتی بوک شهر تهیه فرمائید
دیدگاه خود را بنویسید