
شارلوت و اميلي برونته
شارلوت (1816- 1855) ¡ اميلي (1818- 1848) ¡ انگليسي
برونتهها با رمانهاي مهم خود كه بر زندگي و دنياي پيچيدهي دروني زنان متمركزند، ادبيات انگليسي را متحول كردند. هر دو خواهر زندگي سختي داشتند كه به شكل غمانگيزي به دليل بيماري كوتاه بود.
خانوادهی برونته در ۱۸۲۰ وارد دهکدهي زیبای پنین درهاورثِ یورکشایر غربی انگلستان شدند. کشیش پاتریک برونته اصالتاً اهل ایرلند و همسرش، ماریا برانول از تبار کورنیش بود. پاتریک که وطنش را ترک کرده بود تا آیندهی شغلی خود را بهبود بخشد، در ۱۸۰۶ در رشتهی الهیات از کالج سنت جانِ کمبریج فارغالتحصیل شد. در آنجا، او املای نام خانوادگی ایرلندی خود را از برانتی به برونته تغییر داد که در زبان یونانی «تندر» معنی میدهد. پاتریک و ماریا در یورکشایر با هم آشنا شدند. ماریا به آنجا رفته بود تا به عمهی خود در مدیریت یک مدرسهی مذهبی جدید کمک کند و پاتریک که حالا معاون کشیش بخش بود برای کار در این مدرسه دعوت شد. آنها در همان نگاه اول عاشق هم شدند و خیلی زود ازدواج کردند و سپس به هارتسهد نقل مکان کردند؛ جایی که اولین دخترشان ماریا، به دنیا آمد. الیزابت، شارلوت، برانول (تنها پسرشان)، امیلی و آن در تورنتون به دنیا آمدند، قبل از این که خانواده در هاورث اقامت کند.
فاجعه رخ میدهد
زندگی برونتهها در هاورث در ۱۸۲۱ چرخش غمانگیزی پیدا کرد زمانی که ماریا بر اثر سرطان تخمدان يا رحم درگذشت و شش فرزند زیر هشت سال از خود به جا گذاشت. خواهرها بعدها با خلق شخصیتهای زن یتیم یا بیمادر، این فاجعه را به داستانها بردند.
پس از مرگ ماریا خواهرش، الیزابت برانول، برای کمک به دامادشان در امور بچهها و ادارهی خانواده، به آنها ملحق شد. در ۱۸۲۴ چهار دختر بزرگتر به مدرسهی شبانهروزی در کوانبریج فرستاده شدند تا صاحب مشاغل مهمی شوند. پدرشان با وجود امکانات مالی محدودش، مایل بود آنها تحصیلات خوبی داشته باشند، اما آنچه شارلوت در «جین ایر» از تجربهي مدرسه ترسیم کرده است، خیلی از آموزشهای مفید دور است. شرایط ناگوار مدرسه از جمله بهداشت نامناسب و غذای بد عواقب غمانگیزی داشت؛ ماریا و الیزابت پس از ابتلا به بیماری سل به خانه فرستاده شدند، اما در می و ژوئن ۱۸۲۵ درگذشتند. از آن تاریخ به بعد، شارلوت و امیلی در هاورث نزد برانول و آن تحصیل کردند. پدرشان علاوه بر روشنفکری، مهربان بود و در صورت درخواست، برایشان اسباببازی و کتاب ميخريد. او یک کتابخانهی شخصی آبرومند داشت و خالهی آنها هم - که از خانوادهی ثروتمندش درآمد شخصی داشت - مشتری مجلانی شد که بعدها شارلوت اعتراف کرد آنها را مخفیانه و با لذت فراوان میخوانده.
بازیهای تخیلی
با سرکردگی شارلوت و برانول، بچهها پادشاهیهای تخیلی پیچیدهای (شهر شیشهای، آنگریا و گوندال) را ابداع کردند که سرشار از دسیسه بود. این سه پادشاهی الهامبخش مقالات و اشعار مختلفی بودند که در مجلهی مینیاتوری خودشان، مجلهي «بلکوود برانول» (که شارلوت بعداً نامش را به مجلهی «مردان جوان» تغییر داد) منتشر شد. شارلوت شش شماره از نُه شمارهی این مجله را نوشت و سرمقالههایش را با عنوان سیبینابغه امضا میکرد. قطع مجله ۳۵ در ۶۱ میلیمتر بود و آنها وانمود میکردند که توسط سربازهای چوبی که پدر به برانول داده، تولید میشوند. امیلی بیشتر روی نوشتن داستان و شعر برای جزیرهی خیالی گوندال متمرکز بود که آن را با خواهر کوچکترش آن، ساخته بودند، اما فقط چند شعر از امیلی باقی مانده است.
بچهها وقت زیادی را هم در دشتهای اطراف هاورث سپری میکردند. منظرهی وحشی و ناهموار این دشتها بود که بر تنها رمان امیلی به نام «بلندیهای بادگیر» که قرار بود به یکی از داستانهای کلاسیک انگلیسی تبدیل شود، سایه انداخت؛ اثری مملو از عناصر فراطبیعی ترسناک و داستانی پر از میل، اشتیاق و انتقام. خانهی دلگیر «بلندیهای بادگیر» ترس قهرمانان کتاب از محیط را نشان میدهد و نمادی از آشفتگی روانی آنهاست.
کارهای اولیه
دوران شاد و خلاقانهی هاورث با نگرانی پاتریک برونته برای امرار معاش دخترانش از بین رفت. بنابراین از ۱۸۳۱ تا ۱۸۳۲ شارلوت برای ادامهی تحصیل به مدرسهي روهِد واقع در میرفیلد رفت. او در ۱۸۳۵ برای تدریس به مدرسه بازگشت و یک سال بعد امیلی در مدرسه شاگردش شد، اما برای خانه دلتنگی کرد و درس را ناتمام گذاشت و خواهر دیگرشان، آن جای او را گرفت.
در ۱۸۳۳ شارلوت در هفده سالگی اولین رمانش به نام «کوتولهی سبز» را با نام مستعار ولزلی نوشت. او همزمان با تدریس به سرودن شعر هم ادامه میداد. نوشتههای او مایهی آرامش خاطرش بود، چون در مدرسه احساس ناامیدی و انزوا میکرد و دانشآموزهایش را با عبارت «هیولاهای صورتگنده» توصیف کرده است. بعد از سه سال، او معلم خصوصی اهالی یورکشایر شد و از سر استیصال و خشم برای امیلی نوشت: «معلم سرخانه هیچ هویتی ندارد، موجود زنده و زبانداری به حساب نمیآید مگر برای برآورده کردن وظایفی طاقتفرسا.»
امیلی هم در بیست سالگی معلم شد، اما نتوانست با هفده ساعت کار در روز کنار بیاید. او به هاورث بازگشت و تا ۱۸۴۲ به خانهداری مشغول شد، درست تا زمانی که خاله برانول دست به کار شد و پولی فراهم کرد و امیلی و شارلوت را به بروکسل فرستاد تا زبان فرانسه و آلمانی خود را ارتقا دهند و بتوانند در نهایت مدرسهی شبانهروزی خود را در هاورث راه بیندازند.
امیلی و شارلوت هر دو دانشآموزان سختکوشی بودند، اگرچه امیلی در بلژیک نماند، چون گاهی احساس میکرد جایش آنجا نیست. با مرگ خاله برانول، اقامت خواهران برونته در بلژیک به یکباره پایان یافت و آنها به خانهی خود در انگلستان برگشتند. با وجود این، شارلوت در بروکسل برای خود ارتباطاتی دست و پا کرده بود و سال بعد برای تدریس به آنجا برگشت. آنطور که از نامههایش بر میآید به مدرسهی بلژیکی علاقهمند شده بود که به نظر میرسد این علاقه تا حد زیادی بینتیجه ماند. اگرچه این تجربه به پایان مثبتی نرسید، اما الهامبخش زمان «پروفسور» او شد (که در ۱۸۴۷ نوشته شد، اما پس از مرگش در ۱۸۵۷ منتشر شد) و بخش دیگری از آن هم مادهی خام آخرین رمانش «ویلت» (۱۸۵۳) بود.
شور نهان
سال ۱۸۴۴ خواهرها دوباره در هاورث به هم رسیدند. با این حال، تلاش آنها برای راهاندازی مدرسه با شکست مواجه شد و امیلی هم به طور مخفیانه به شعر روی آورد. او اشعارش را در دو دفتر مینوشت و مراقب بود که سرودههایش از خانواده پنهان بماند، اما در کمال تأسف امیلی، شارلوت دفترها را یافت و اصرار کرد که آنها را منتشر کنند. همزمان، خواهر کوچکترشان، آن، فاش کرد که او هم پنهانی مشغول نوشتن شعر بوده است. در نهایت سه خواهر تصمیم گرفتند کارهایشان را به طور مشترک منتشر کنند. آنها مجموعه شعر کوچکی را گردآوری کردند که با نامهای کارر، الیس و اکتون بِل منتشر شد. شارلوت بعداً توضیح داد که آنها تصمیم گرفتند از نام مستعار استفاده کنند، چون حس مبهمی داشتند مبنی بر این که ممکن است. باقی نویسندگان در مقابل کار آنها جبهه بگیرند. در سالهای بعد، این اشعار - به ویژه اشعار امیلی (با نام مستعار اليس) - مورد تحسین قرار گرفت و در ۱۹۴۱ تقریباً یک قرن پس از مرگ امیلی، مجموعهی کامل شعرهای او که شامل دویست اثر میشد، به نشانهی شایستگی ادبی آنها منتشر شد.
با این حال، پس از انتشار کتاب در ۱۸۴۶ تنها دو نسخه از آن فروش رفت. واکنش خواهرها به چنین نمایش ضعیفی ثبت نشده است، اما مطمئناً امیلی از آن پس روی نوشتن نثر متمرکز شده است. آنها از اشتیاق خود به نوشتن پرده برداشته بودند و جستوجوی شان برای پیدا کردن یک ناشر واحد ادامه داشت.
عمومی شدن
در ششم آوریل ۱۸۴۶ شارلوت به انتشاراتی ایلوت و جونز نوشت که «بِلها در حال آمادهسازی داستان برای نشر هستند که شامل سه داستان متمایز و غیر مرتبط است» این سه اثر شامل «پروفسور» از شارلوت «بلندیهای بادگیر» از امیلی و «اگنس گری» از آن بود، اما دست آخر این توماس نیوبی (ناشر) بود که با انتشار دو رمان آخر موافقت کرد. «پروفسور» اگرچه توسط چندین ناشر رد شد، اما از طرف انتشاراتی اسمیت، الدر و شرکا که خواستار دیدن آثار بلندتر کارر بل بودند، پذیرفته شد.
در آگوست ۱۸۴۷ شارلوت زمان زندگینامهای «جین ایر» را برای آنها فرستاد که شش هفته بعد منتشر شد. رمانی که با دقت و وسواس طراحی شده است و زیر بنایش را مسائلی چون هویت، جنسیت، نژاد و اختلاف طبقاتی شکل میدهد و پیشرفت قهرمان را از جوانی تا بزرگسالی دنبال میکند.
نویسندگان ناشناس این رمانها موجی شوکهکننده در محافل ادبی ایجاد کردند. صحنههای بیرحمانه و محتوای احساسی سرد «بلندیهای بادگیر» با تحسین مواجه شد. «جین ایر» نیز خوانندگان را به حیرت واداشت و تحت تأثیر قرار داد. جورج هنری لویس، همسر جورج الیوت، در نقد خود بر این آثار خاطر نشان کرد که شخصیتها «با تسلطی غیر معمول ترسیم شدهاند»، اما این یک سبک «عجیب» است. او حدس زد که نویسندهی این اثر باید یک زن باشد. این تا حد زیادی باعث ناامیدی شارلوت شد، زیرا او احساس میکرد که این موضوع باعث حدس و گمانهای ناخواسته میشود.
سالهای تیره
امیلی قرار نبود رمان دیگری را شروع کند. زندگی خواهران با بیماری همراه بود، پدرشان آب مروارید داشت و برادرشان استعدادهای خود را هدر داده بود و به الکل و احتمالاً تریاک اعتیاد پیدا کرده بود. او در سپتامبر ۱۸۴۸ درگذشت. امیلی ذاتالریه گرفت و او هم در دسامبر همان سال در سی سالگی درگذشت. او به قدری لاغر شده بود که تابوتش فقط چهل سانتیمتر عرض داشت. کوچکترین خواهر، آن، هم کمی بعد در می ۱۸۴۹ به امیلی ملحق شد.
در پی این همه فقدان، دومین رمان شارلوت، «شرلی» (داستان تلخی از تغییرات تکنولوژیکی، اختلافات مشکلات اجتماعی) که نگارش آن را در ۱۸۴۸ آغاز کرده بود منتشر شد، اما این اثر به اندازهی «جین ایر» قوی نبود. با وجود این برای شارلوت نوشتن هنوز هم مایهی تسلی خاطر بود، این بار در برابر سوگ. «ویلت» که ماجراجویی عاشقانهای را در یک مدرسهی فرانسوی زبان به تصویر میکشد، چهار سال بعد به چاپ رسید و با استقبال عمومی منتقدان مواجه شد، اگر چه شخصیت لوسی از نظر برخی غیر زنانه بود.
قبل از انتشار «ویلت» که قرار بود آخرین رمان شارلوت باشد، او موافقت کرد که با معاون پدرش، کشیش آرتور بل نیکولز، ازدواج کند. شارلوت پس از اندکی تردید با تشویق الیزابت گَسکل (که اولین زندگینامهی او را نوشت)، عروسی را در ۱۸۵۴ برگزار کرد، اما به طرز غمانگیزی در حالی که اولین فرزندش را باردار بود، تنها چند ماه پس از ازدواجش، در سی و هشت سالگی درگذشت.
دیدگاه خود را بنویسید