
مايا آنجلو
1928- 2014 ¡ آمريكايي
او شجاعانه توانست از بيتوجهي و تجاوز در كودكي گذر كند و تبديل به نويسندهاي افسانهاي و يكي از چهرههاي اصلي قدرت سياهپوستان شود. شخصيت او همان اندازه كه در نوشتههايش جذاب به نظر ميآيد، چشمگير بود.
مایا آنجلو در کودکی آرزو داشت مشاور املاک شود. او در تمام زندگی تا زمان مرگش به عنوان شاعر، نمایشنامهنویس، مقالهنویس، کارگردان سینما، بداههساز، استاد و فعال حقوق مدنی همواره تحسین شد. آنجلو با خدمت در دو کمیتهی تحقیقات ریاست جمهوری به دریافت مدارک افتخاری متعددی نائل شد. علاوه بر اینها او در سال ۲۰۱۰ سه جایزهی گِرَمی و مدال بسیار معتبر آزادی را از دست رئیسجمهور آمریکا دریافت کرد و با این که هرگز مشاور املاک نشد، زندگی جالبی را تجربه کرد.
نخستین آسیبها
آنجلو با نام واقعیِ مارگریت آن جانسون در سنت لوئیسِ ایالت میسوری به دنیا آمد. هنگامی که والدینش در ۱۹۳۱ از هم جدا شدند، او را با قطار و یا علامتی دور مچ دستش به خانهی مادر بزرگش در منطقهی روستایی استمپز در آرکانزاس فرستادند. والدینش یادداشتی دور دست او بسته بودند که روی آن نوشته شده بود: «خطاب به هرکس که ممکن است این بچه برایش مهم باشد». در هشت سالگی، پس از بازگشت به خانه در سنت لوئیس، دوست مادرش به او تجاوز کرد و بعدتر آن مرد را مرده پیدا کردند. او تا پنج سال بعد از این حادثه از حرف زدن خودداری کرد: «فکر میکردم صدای من او را کشته است. من او را کشتم، چون اسمش را به زبان آوردم».
در اوایل نوجوانی مدرسه را رها کرد تا در سانفرانسیسکو مشغول کار شود و به عنوان اولین زن و اولین سیاهپوست مسئول چک کردن بلیتهای تراموا شد. سال بعد، او دوباره به تحصیل بازگشت و حامله شد. تنها پسرش گای جانسون در ۱۹۴۵ اندکی بعد از فارغالتحصیلی او متولد شد. مایا به عنوان پیشخدمت، آشپز و حتی تنفروش کار کرد و در ۱۹۵۲ به عنوان خواننده و رقاص در یکی از کلوپهای شبانهی سانفرانسیسکو مشغول شد. در این زمان او نام مایا آنجلو را برگزید و اولین ازدواج از سه ازدواجش در همین دوره صورت گرفت. بعد از اينکه در اواخر دههی ۱۹۵۰ به نیویورک رفت، جذب جنبش حقوق مدنی شد و به انجمن نویسندگان هارلم پیوست (مجمعی از نویسندگان آفریقایی- آمریکایی که در ۱۹۵۰ تأسیس شده بود). در آنجا مهارتهایش در شاعری را توسعه داد و با نویسندگان پیشگام سیاه آشنا شد. در ۱۹۶۰ به عنوان ویراستار و «ابزرور عربی» به مصر رفت و بعدتر به غنا سفر کرد و ویراستار و «آفریکا ریویو» شد.
پیشرفت ادبی
آنجلو در ۱۹۶۴ به ایالات متحده بازگشت و در طول چهار دههی آیندهی آثار بسیاری منتشر کرد. کتاب «میدانم چرا پرنده درون قفس میخواند» (۱۹۷۰) اولین و بهترین بخش از زندگینامهی هفت جلدی او بود. این کتاب که روایتی صریح از خشونت ناشی از نژادپرستی بود، موفقیت قاطع و بزرگی برای او به ارمغان آورد. او در این کتاب ترکیب بدیعی از زندگینامه در کنار سبک داستانی پدید آورده بود که ستایش خوانندگان را برانگیخت.
آنجلو به عنوان یک شاعر هم بسیار تحسین شد و اشعاری که میسرود جایگاه رفیعی بین هوادارانش پیدا کرد. دو شعر «هنوز برمیخیزم» و «زن شگفتانگیز» که هر دو در ۱۹۷۸ منتشر شدند از این دست اشعار بودند. او موضوعات مختلفی را در شعرهایش میگنجاند؛ از عشق و تسلیمناپذیری روح انسان تا مسائل مربوط به نژاد، جنسیت و تبعیض. او میتوانست کارهای خودش را به صورت جذاب و چشمگیری اجرا کند، مثلاً در مراسم تحلیف ریاست جمهوری بیل کلینتون در ۱۹۹۳ شعر «در نبض صبح»اش را که سرشار از مفاهیم امیدوارانه است اجرا کرد: «تاریخ درد بیاندازهای به همراه دارد / اما نمیتوان نزیست / بلکه باید با زندگی روبهرو شد / با شجاعت / تنها در این حالت است که میتوان از دوباره زیستن اجتناب کرد.»
هنگام اعطای مدال ملی هنر به آنجلو در سال 2000، کلینتون از تلاش و اصرار خستگيناپذيرش برای ارائهی حقیقت تلخ و همچنین از تلاش او برای معطوف نگه داشتن نگاه جمعی به آینده، قدردانی کرد و گفت جامعه مدیون اوست. آخرین کتاب زندگینامهای آنجلو به نام «مامان و من و مامان» ادای احترامی به مادر و مادربزرگش بود که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد؛ یک سال قبل از مرگ او در خانهاش در کارولینای شمالی.
دیدگاه خود را بنویسید