
مرشد و مارگاریتا
۱۹۶۷-۱۹۶۶ ¡ روسیه
میخاییل بولگاکف (۱۸۹۱- 1940)
مرشد و مارگاریتا در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نوشته شد؛ دورهی استالین که انتقادِ نویسندگان از حکومتش ممکن بود به اعدامشان بینجامد. این رمان دو قصه میگوید که در هر دو انسانی به سکوتِ اجباری و به زبان نیاوردنِ افکارش محکوم شده است. قصهی اول دربارهی نویسندهای معروف به «مرشد» است که رمانش را، بعد از مخالفت مراجع رسمی با انتشارش، میسوزاند و خودش را در آسایشگاهی روانی بستری میکند.
قصهی دوم هم دربارهی تصلیب عیسی مسیح به فرمان پونتیوس پیلاطس است؛ کسی که نه تنها دلش به حال زندانیاش میسوزد، بلکه تعالیمِ اساسیاش را هم قبول دارد. در واقع، قصهی دوم چکیدهی رمان مرشد است که اجازهی انتشار نگرفته، چون نه تنها پیامی صلحطلبانه داشته، بلکه از مسيح هم- که حکومت او را شخصیتی خیالی میداند - تجلیل کرده است.
هر دو قصه وقتی گفته میشوند که ساحری به نام وولند به مسکو میآید. کم کم معلوم میشود که وولند ابلیسِ نقابپوش است. او آمده تا آدمها را از این باورِ نادرست که خدا و، به تبع آن، ابلیسی در کار نیست، خلاص کند اما وولند از جنس ابلیسهایی که معمولاً میبینیم، نیست: ابلیسِ بولگاکف از فسادِ حاکمان پرده بر میدارد و «شرور»های بزرگ رمان را مجازات میکند. دل او برای مارگاریتا هم ميسوزد؛ معشوق مرشد که وقتی یاد ميگیرد پرواز کند، مرشد را از آسایشگاه روانی نجات میدهد.
مرشد و مارگاریتا، در ظاهر، قصهای است دربارهی عشق و رستگاری، اما این رمان را میشود طنزی سیاه و گزنده دربارهی سانسور، ارزش افسانه و اسطوره، و احمقانه بودنِ بازنویسی تاریخ هم دانست. بولگاکف نخبگان حاکمِ روسیه را نشانه گرفته و تناقضِ خود محوریِ تنگنظرانهی این طبقه و آرمان رسمی نظام کمونیستی را پیش چشمِ خواننده میگذارد. با توجه به محتوای جنجالی این کتاب، بولگاکف میترسید که نتواند منتشرش کند و بنابراین دستنویس اولش را سوزاند اما بعد چند بار آن را از نو نوشت. با این حال، تازه در دههی ۱۹۶۰ بود که بیوهی بولگاکف، بیش از بیست سال پس از مرگ او، مرشد و مارگاریتا را منتشر کرد.
شما می توانید این کتاب به همراه هزاران عنوان کتاب دیگر را از فروشگاه اینترنتی بوک شهر تهیه فرمائید
دیدگاه خود را بنویسید