
پريمو لِوي
1919- 1987 ¡ ايتاليايي
آنچه او در شرح يكسالي كه در اردوگاه كار اجباري آشويتس گذرانده نوشته است، از عميقترين و تأثيرگذارترين آثار در ادبيات هولوكاست به شمار ميرود.
پریمو لوی در ۱۹۱۹ به دنیا آمد. در کودکی ترسو و درسخوان بود. اولین سال تحصیلش را به دلیل بیماری اجباراً در خانه ماند و در همانجا آموزش دید. او و خواهر کوچکترش آنا ماریا در آپارتمان بزرگی در شهر تورین بزرگ شدند؛ خانهای که هدیهی ازدواج پدرشان به مادر آنها استر (رینا) بود. رینا روشنفکری از طبقهی متوسط و همسرش سزار مهندس بود. این دو بیست سال تفاوت سنی داشتند. برای پریمو، یهودی بودن مسئلهای جزئی به شمار میرفت که تنها خودش را در بخشهای کوچکی از فرهنگ زندگی روزمره نشان میداد، مثل نداشتن درخت کریسمس، آموختن زبان عبری برای برمیتصوا (جشن رسیدن به سن تکلیف در آیین یهودی) و ممنوعیت خوردن سالامی که البته لوی این یکی را رعایت نمیکرد.
مادر پریمو زنی سلطهگر و پدرش مردی برونگرا بود و ازدواج این دو خالی از تنش نبود، اما آنچه هر دو در آن مشترک بودند و با فرزندان خود به اشتراک میگذاشتند، اشتیاق به هنر و ادبیات بود. پریمو هم مثل والدینش طیف گستردهای از علایق ادبی داشت. او در چهارده سالگی به دبیرستان رفت و با این که در ادبیات بسیار عالی بود، بعد از شنیدن سخنرانی ویلیام برَگ برندهی نوبل فیزیک ۱۹۱۵ شیفتهی «درک طبیعت اشیاء» شد و تمرکزش را روی شیمی و بیولوژی گذاشت.
همانطور که از تمام دانشآموزان در ایتالیای تحت رهبری موسولینی انتظار ميرفت، لوی جوان به جنبش شبهنظامی فاشیستهای جوان پیوست، اما به جای تمرین با اسلحه، اسکی در کوهستان را انتخاب کرد. در ۱۹۳۷ برای تحصیل در رشتهی شیمی در دانشگاه تورین ثبتنام کرد. زمانه انگار با او مهربان بود: دورانی که «مانیفست نژاد» در ایتالیا منتشر شد و یهودیان را از حضور در مدارس و دانشگاههای دولتی منع کرد، لوی دانشجو بود و برای همین اجازه داشت به تحصیلش ادامه دهد. دانشگاه، بهشتی امن در برابر آماج حملات فزاینده علیه یهودیان بود. لوی با نمرات عالی در ۱۹۴۱ از دانشگاه فارغالتحصیل شد و روی مدرک فارغالتحصیلی او، عبارت «از نژاد یهود» درج شد.
سالهای اذیت و آزار
پس از حملهی متفقین به ایتالیا و حضور آلمانها در شمال و مرکز این کشور برای حمله به لشکر متفقین، لوی مجبور شد برای این که بتواند کار کند هویت مستعاری انتخاب کند. او ابتدا شغلی در معدن ضایعات آزبست پیدا کرد که نیکل باقیمانده را استخراج میکردند و سپس در یک شرکت شیمیایی سوئیسی در میلان مشغول به کار شد. در آن زمان موج دستگیری و فرستادن یهودیان به اردوگاههای کار اجباری رو به گسترش بود. پدر لوی در ۱۹۴۲ درگذشت و لوی برای حفظ امنیت مادر و خواهرش آن دو را در هتلی کوچک در نزدیک مرز سوئیس اسکان داد و خودش به یک گروه کوچک مقاومت پیوست، اما تقریباً بلافاصله به همراه دو تن دیگر از هموطنانش دستگیر شد. او پس از دستگیری بر سر یک دوراهی قرار گرفت؛ این که بگوید پارتیزان است قطعاً کشته شود یا اعتراف کند یهودی است و تبعید شود. لوی راه دوم را انتخاب کرد. در فوریهی ۱۹۴۴ یکی از ۶۵۰ مرد، زن و کودکی بود که در سفری پنج روزه به مقصد اردوگاه کار اجباری آشویتس در دهکدهای در لهستان سوار قطار شدند. در مسیر به مسافران هیچ آبی داده نشد و سرویس بهداشتی هم وجود نداشت. قبل از رسیدن به مقصد، سه نفر از افراد جان باخته بودند. از بقیهی افراد ۹۶ مرد و ۲۹ زن بعد از رسیدن به مقصد نهایی قادر به کار محسوب شدند. مابقی زنان، کودکان، افراد مسن و ضعیف به اتاق گاز فرستاده شدند.
پریمو در بخش مونوویتز مشغول به کار شد که زیرمجموعهی صنایع لاستیکی بود. با این که لوی بیست و چهارساله فاقد استقامت بدنی کافی بود، اما روحیهای شگفت برای زنده ماندن داشت که به او امکان داد یک سال در وضعیتی بسیار سخت و وحشتناک زنده بماند. او با عزم راسخ هر آنچه را شاهدش بود به یاد سپرد تا بعدها مکتوب کند و همین منجر به تولید یکی از آثار تعیینکننده و مهم ادبی شد. در کتاب «اگر این نیز انسان است» لوی به طور واقعی و بدون تلاش برای سیاهنمایی به بیان چگونگی زندگی در اردوگاه میپردازد؛ برهنه کردن و تراشیدن سر، خالکوبی شمارههایی که با آن شخص تنها به یک عدد تنزل پیدا میکرد (شمارهی خود لوی ۱۷۴۵۱۷ بود)، کت و شلوارهای نخی نازک و راه راه و کفشهای نامتجانس، زندانیانی که به هم خیانت میکردند، شبهایی که افراد به صورت ضربدری در تختهای باریک میخوابیدند و آوای وحشتناک بیدارباش برای آغاز کار در چهار صبح. او چیرههای ناچیز نان و خورش سبزیجات آبکی و خستگی ناشی از کار سنگین در دمای زیر صفر را توصیف میکند. در کمپ بیرکناو، اجساد مردگان شب و روز در حال سوختن بودند. بعد از انتخاب اولیهی افراد برای کار یا اتاق گاز افراد ضعیف و پیر در اردوگاه دائما ناپدید میشدند و سر از اتاقهای گاز در میآوردند.
استقامت و بقا
روایت لوی بعدها با شهادت دیگر افراد جان به در برده از اردوگاهها ترکیب شد و واقعیت غیر انسانیترین پروژهی بشریت را فاش کرد. او به جای این که بازماندگان را به صورت تودهای از افراد و قربانیان بدون هویت تصویر کند، افرادی را توصیف میکند که از طریق اراده، هوش و شانس زنده ماندند. در این اردوگاهها افرادی از همهی ملیتها نگهداری میشدند و بسیاری از آنها هیچ تصوری از فرمانهای صادره به زبان آلمانی که میتوانست سرنوشتشان را در چند ثانیه مشخص کند نداشتند. لوی با مبادلهی نان برای درسهای آموزش زبان آلمانی و از طریق دوستی نزدیک خود با یک همکار ایتالیایی به نام آلبرتو دالا ولتا زنده ماند. همچنین در اردوگاه یک کارگر غیر نظامی ایتالیایی به نام لورنزوپرونه نیز حضور داشت که به طور منظم از جیرههای غذایش به دیگران میبخشید. لوی نوشت: «به یمن وجود لورنزو، من خود از یاد نبردم که انسانم.»
بازگشت به انسانیت
در ژانویهی ۱۹۴۵ با نزدیک شدن نیروهای روسیه، اسرای اردوگاه توسط آلمانیها که در حال عقبنشینی بودند، تخلیه شدند. مسیر زندگی بیشتر آنها از جمله آلبرتو به سوی مرگ بود، اما لوی شانس آورد و به مخملک مبتلا شد و یکی از هشتصد مردی بود که رها شده در بیمارستان به جا ماند.
لوی در کتاب بعدی خود به نام «آتش بس« دربارهی روزهایی که در انتظار نجات بود صحبت میکند. روسها لوی را همراه با تقریباً صد نفر یا چیزی در همین حدود از بازماندگان، با قطار به یک سفر هفت ماههی بیهوده فرستادند که سبب شد لوی قبل از این که در پاییز ۱۹۴۵ به تورین برسد، ابتدا سر از بلاروس درآورد. تنها سه نفر از افرادی که در ابتدا سوار قطار شده بودند، از جمله لوی به خانه رسیدند.
موفقیت ادبی
لوی چند ماه بعد از بازگشت به خانه شروع به نوشتن کرد و روایتش را با اولین خواننده و ویراستار خود، لوسیا مورپوگو که بعدها همسرش شد در میان گذاشت. اولین نسخه از داستان «اگر این نیز انسان است» در ۱۹۴۷ منتشر شد و اثر چندانی در مخاطبان نگذاشت. لوی به عنوان یک شیمیدان و سپس به عنوان مدیر یک کارخانهی رنگ در حومهی تورین به کار برگشت. در ۱۹۵۸ نسخهی جدیدی از کتاب منتشر شد و این بار به طور گسترده ترجمه و پرفروش شد. سپس در ۱۹۶۳ کتاب «آتشبس» منتشر شد. لوی کتاب «جدول تناوبی عناصر» را در ۱۹۷۵ منتشر کرد که مجموعهای از داستانهای کوتاه بود و باعث شد نام او به عنوان یکی از با استعدادترین نویسندگان قرن بیستم ثبت شود. هر کدام از ۲۱ داستان این کتاب با یکی از عناصر جدول مندلیف مرتبط هستند.
لوی خود را بازنشسته کرد تا تمام وقتش را صرف نویسندگی کند و مجموعهی جدیدی از خاطرات زندان، مجموعه اشعار و رمان به نام «آچار» که جایزهی استرگا را برد، در این دوران نوشته شدند. در ۱۹۸۷ از نردهی بیرون آپارتمانش سرنگون شد و جسدش در پایین راه پله پیدا شد. پزشکی قانونی اعلام کرد که او خودکشی کرده است که برای بسیاری به معنی این بود که او توسط عوامل آشویتس به قتل رسیده است. دیگران اما معتقد بودند سقوط او یک تصادف بوده است.
دیدگاه خود را بنویسید