اثر نیکولاس کازانتزاکس
زوربای یونانی قصه ای عجیب اما زیباست از واقعیت زندگی که ما شاید کمتر به آن فکر میکنیم و زندگی را آنقدر سخت تصور می کنیم که گاهی برایمان غیر قابل تحمل می شود.
بعد از خواندن کتاب این را می توان فهمید که زندگی ارزش غم خوردن ندارد و باید لحظه لحظه ی زندگی را قدر دانست سپاس گفت و در آخر از آن لذت برد.
اینگونه از کتاب برداشت می شود که زوربا از آن دست انسان های است که معتقد به فلسفه ی لذت گرایی است و هدف خود را در شادی و زندگی آرام می داند.
داستان از زبان جوانی متفکر و تحصیل کرده روایت می شود که راهی جزیره است برای استخراج از یک معدن ذغال سنگ است.در راه با شخصی به نام زوربا آشنا می شود و تصمیم میگیرد او را برای سرپرستی کارگران معدن استخدام کند.
از نظر او زوربا شخصیتی خاص و متفاوت دارد کسی است که گذشته و آینده برایش معنی ندارد ودر لحظه زندگی می کند.
او درباره ی زندگی دیدگاه خاص خود را دارد.زوربا با دیدگاهش به زندگی به ما یاد می دهد که زندگی را نمی توان لای کتاب پیدا کرد بلکه زندگی را باید با تمام وجود احساس کرد.
دیدگاه زوربا که همواره به دنبال لذت است و هرکاری در رسیدن به آن را درست می داند در مقابل آن دیدگاه و فلسفه ی راوی داستان است که تعالیم بودا را دنبال می کند و همواره در مقابل نفس خویش ایستادگی می کند ولی در دل زوربا را تحسین می کند.
زوربا رقص را یک دارو می داند و معتقد است رقص بسیار بهتر از کلمات می توانند منظور را به دیگران برسانند.