شاید کمتر کسی توی دنیا وقتی بخواد لیستی از بهترین رمان های دنیا رو بنویسه، اسمی از مرشد و مارگاریتا نبره. داستان چاپ این کتاب هم مثل خود داستان کتاب، ماجرایی دردناک و در عین حال مضمونی امید بخش داره. مرشد و مارگاریتا، این شاهکار ادبیات جهان، رمانی که میخائیل بولگاکف، ۱۳ سال آخر عمرش¬رو در حالی‌که بیشتر اوقات در حال بیماری بود و شدیداً از طرف استالین و حکومت کمونیستی شوروی تحت نظر بود نوشته و موقع تموم شدنش، فقط همسر و چند تا از دوست¬های نزدیک بولگاکف از وجود این اثر خارق¬العاده خبر داشتن، 15 سال بعد از مرگ نویسنده¬ش بالاخره چاپ شد و تیراژ سیصد هزارتایی اون یه شبه فروش رفت و از اون موقع تا حالا کل دنیا یه زبان، تحسینش کردن و از فضای خارق¬العاده کتاب شگفت¬زده شدن و نسلی از عاشق¬های سینه چاک خودش¬رو به وجود آورده. قصه رمان دو تا خط اصلی داره که اولی داستان ورود شیطان و همراهانش به شوروی دوران استالینه و زندگی شخصیت¬های مختلفی، از جمله مارگاریتا و مرشد، نویسنده¬ای که تراژدی زندگیش توسط این نیروهای اهریمنی و دستگاه حکومتی رقم می‌خوره تعریف می‌شه و داستان دیگه، قصه¬ای که مرشد داره می‌نویسه و ماجرای قیصر روم پونتیوس پیلاطس رو توی زمان مصلوب شدن عیسی مسیح روایت می‌کنه. داستان از یه بعد از ظهر توی مسکو شروع می‌شه که سردبیر و چند تا روزنامه¬نگار نشسته روی نیمکتی توی پارک راجع به شعری بحث می‌کنند که یدفعه¬ای شخصیتی به اسم ولند (ابلیس) میاد پیششون و مرگ سردبیررو پیش¬بینی می‌کنه و در کمال شگفتی پیش بینیش درست از آب درمیاد و این شروع زنجیره اتفاقات و خراب-کاری¬ها و شگفتی¬هاییه که بولگاکف کنار هم چیده تا به کمک اونا کثافت و پلشتی و ظلم و جور دولت دیکتاتوری کمونیستی شوروی دوره استالین رو به زبان نمادین و غیرمستقیم بیان کنه و رمانیه که در اوج خفقان، عظمت هنر رو نشون می‌ده و نوید آزادی¬رو حتی در سخت¬ترین شرایط می‌ده.