مدرسه را تعطیل کردند دیگر با خانم تایرانوسور کلاسی نداشتیم و در پایان جلسه هم او جایزه های بهترین نقاشی ها و داستان های طول ترم را به بچه ها اهدا کرد گر چه هنوز ترم رسما تمام نشده بود و باید تا یک ماه دیگر ادامه پیدا می کرد می دانستم امسال آخرین باری است که از در مدرسه ابتدایی پایم را بیرون می گذارم خب قبلا انتظار نداشتم به خاطر یک سیارک غول آسا چنین وضعیتی پیش بیاید در تمام طول سال نگران رفتن به دبیرستان بودم تمام این مدت از ترک دوستانم و پیدا کردن دوستان جدید گم شدن در راهروهای ناآشنا و دیر رسیدن به کلاس به اندازه کافی باهوش نبودن و عقب ماندن از بقیه بچه های کلاس می ترسیدم اما حالا همه این چیزها به نظرم خیلی حقیر و بی اهمیت می آمدند.
قبل از آن که به خانه برویم خانم تایرا ناسور همه ما را محکم بغل کرد و به ما گفت همه ما را خیلی دوست دارد و سپس پدر و مادرها دم در مدرسه بچه ها را از مدرسه تحویل گرفتند حتی بچه هایی که به طور معمول تا منزل پیاده می رفتند و یا با اتوبوس مدرسه به خانه می رفتند. لارا، سرج و من با ناامیدی بسیار زیاد از مدرسه بیرون آمدیم زیر نظر گرفتن تالبوت هم به جایی نرسیده بود و نتوانسته بودیم محل آتشفشان مخفی را پیدا کنیم و اگر تا قبل از سه شنبه هفته آینده آنجا را پیدا نمی کردیم سیارک به زمین برخورد می کرد و همه چیز نابود می شد نمی توانستم بگویم زمان می دود دیوانه وار می تاخت مامان و بابا بیرون مدرسه منتظر من ایستاده بودند آن ها لبخند می زدند اما من متوجه بودم که جلوی من تظاهر به شجاعت می کنند. آن ها را سرزنش نمی کردم چه چیزی برای لبخند زدن وجود داشت؟ راک گم شده بود و فقط شش روز دیگر تا پایان جهان مانده بود.