جاشوا فهمید ماجرا از چه قرار است. ایزابل چنگ جدیدی در اختیار داشت حتماً آقای مایستر یکی برایش آورده بود، اما این چنگ قدرت زیادی نداشت ایزابل نمی‌توانست پیوند ریون‌ها را آن قدری شکسته نگه دارد که ...
که خب جانشان گرفته شود. موردین بی حال سر تکان داد و خواست از جا بلند شود، اما آقای مایستر غلتی زد و دوباره اسلحه‌اش را که ابزاری کوچک و مخفی بود شلیک کرد موج شلیک از کنار جاشوا رد شد و موهایش را به هوا بلند کرد. نگو که از جلو به موردین اصابت کرد و کوباندش به تیرک چوبی برخورد کرد.
باز هم از سرعتش کاست، تمرکز زمانی‌اش را به جای دقیقه‌ها بر ثانیه متمرکز کرد. غرق تمرکز شد و قطر روزن را روی کمترین میزان ممکن تنظیم کرد چنان از سرعتش کم کرد که از قطر روزن فقط لحظه‌ای پنج ثانیه کم شود. به عبارت دیگر آینده چهار برابر سرعت معمول در حال برگشت به عقب بود. سرعت افول هلال ماه از شدت کندی به خریدی نامحسوس شبیه بود.
آقای ماسیتر دوباره پرسید. می‌فهمی جاشوا؟ چشم چپ گنده‌اش به او نشانه رفته بود. و حالا جاشوا حس کرد می‌تواند در اعماق آن چشم رعشه‌ای از هراس ببیند. آقای ماسیتر هم آن صداها را می‌شنید و ترسیده بود.