کتاب قصه گوی جنگل سیاه مادر بچه روباها همیشه برای آنها قصه‌های ترسناکی می‌گفت در شب‌های سرد پاییزی بهتر بود بچه روباه‌ها نزدیک لانه‌شان در حاشیه بیشه بمانند در این شب‌های مه آلود و ترسناک توله‌ها به مادرشان می‌گفتند برایمان قصه بگو از آن قصه‌های ترسناک بگو آنقدر ترسناک که چشم‌هایمان از کلمان بیرون بزند
وقتی مادر می‌خواست قصه بگوید اول قصه را که برایشان می‌گفت بچه‌ها چشم غره‌ای به مادرشان می‌رفتند و می‌گفتند مامان این قصه را وقتی که دو هفته‌ای بودیم برایمان تعریف کردی و خیلی کوچک بودیم و الان دیگر نمی‌ترسیم مسئله جدید مادر بچه روباها این بود که هفت توله او دیگر از داستان‌های او نمی‌ترسیدند هفت بچه روباه تصمیم گرفتن نیمه شب دزدکی بیرون بیایند و به طرف غار سیاه بروند جایی که قصه گوی پیر در آنجا زندگی می‌کند و قصه‌های ترسناکی را تعریف می‌کند تا جایی که یک تکه از دم بچه روباه‌ها سفید شود از ترس آنها نیمه شب به غار سیاه می‌رسند و نزد قصه‌گو می‌نشینند قصه گو به آنها می‌گوید که باید تا آخر داستان‌ها گوش بدهند زیرا اگر داستان‌ها را گوش ندهند در تاریکی قصه‌ها گم می‌شوند و فرار کنند
اگر شما ۱۴ سال به بالا هستید و دلتان می‌خواهد در قصه‌های ترسناک غرق شوید زمانی را با قصه‌های هیجان انگیز سپری کنید کتاب قصه‌گوی جنگل سیاه را به شما توصیه می‌کنم
این رمان شامل چندین داستان مرتبط است که توسط یک پیرِ شرور به‌عنوان داستان‌های هشدار دهنده برای نسل جدید کیت‌ها گفته می‌شود. داستان‌ها روی میا و اولی، دو روباه از لانه‌های مختلف متمرکز شده‌اند، که از خانواده‌هایشان جدا شده‌اند و باید خود را در برابر خطراتی که در جنگل نهفته‌است، مانند شکارچی‌ها، انسان‌ها و دیگر روباه‌ها محافظت کنند