ملاله دختر کوچکی بود که در شهرینگوره واقع در پاکستان زندگی می‌کرد او تصمیم داشت وقتی بزرگ شد پزشک شود و می‌دانست باید حسابی درس بخواند اما ملاله چون عاشق مدرسه بود به سختی‌هایش اهمیت نمی‌داد وقتی معلم ملاله درباره چیز جدیدی حرف می‌زد ملاله سریع آن را یاد می‌گرفت امتحان‌ها سخت بودند اما برای ملاله که خوب درس خوانده بود و سوالات را می‌دانست سرگرم کننده بود اما وقتی ملال ۱۰ سال داشت زندگی او تغییر کرد در شهر مینوره که محل زندگی ملاله بود ناگهان جنگ شروع شد و جنگجویان خشنی که طالبان نام داشتند دره سواد را تصرف کردند ملاله این دره را خیلی دوست داشت طالبان گفتند که دیگر دخترها حق ندارند به مدرسه بروند و فقط پسران می‌توانند به مدرسه بروند طالبان خراب کردن مدرسه‌های دخترانه را شروع کردند اوضاع خیلی بد شده بود و مردم جرات نداشتند از خانه‌هایشان بیرون بیایند له از خودش می‌پرسید چگونه می‌تواند پزشک شود وقتی نمی‌تواند درس بخواند تعداد کمی از مدرسه‌ها بازمانده بودند ملاله هر روز به مدرسه می‌رفت او نمی‌ترسید و آشکارا اعتراض می‌کرد به روزنامه‌های محلی می‌گفت که نگران از طالبان مدرسه‌اش را ببندند برای همه آنها شرح داد که زندگیش چقدر ترسناک شده است و گفت فقط می‌خواهد به مدرسه برود ملاله داشت معروف می‌شد مردم درباره او حرف می‌زدند بعضی از جنگجویان طالبان نام او را به خاطر سپردند و تصمیم گرفتند از او انتقام بگیرند روز ۹ اکتبر سال ۲۰۱۲ دو نفر از جنگجویان طالبان مینی بوس مدرسه ملاله را متوقف کردند یکی از آنها به عقب مینی بوس رفت و داخل آن را نگاه کرد سپس به ملاله تیراندازی کرد آیا ملاله زنده می‌ماند که صدای اعتراض خود را به گوش همه جهانیان برساند وقتی از ملاله یوسف سی حرف می‌زنیم از چه کسی حرف می‌زنیم از یک قهرمان افسانه‌ای از یک دانشمند مشهور از زنی نابینا و ناشنوا یا کسی دیگر این کتاب را بخوانید تا بدانید