این کتاب درباره ی زندگی یک جوان اتیسمی است.
او در این کتاب از لحظات تلخ و شیرین خود سخن می گوید.از شکست ها و موفقیت هایش برایمان می نویسد.
نائوکی هیکاشیدا نویسنده ی کتاب دنیای خود و تمام کسانی که مشکل اتیسم را دارند به ما نشان می دهد.
نائوکی هیکاشیدا که خود درگیر مشکلات اتیسم است تلاش کرده به کودکان اتیسم و دیگران نشان دهد که همه شکست می خورند ولی باید یاد بگیریم که بعد از شکست دوباره سرپا بایستیم.
کودکان اتیسم با جملاتی مانند،چرا گوش نمی کنی،چندبار باید بهت بگم،چرا این کار را می کنی،چندبار سوال می پرسی،خیلی زیاد مواجه می شوند.این کتاب به کودکان اتیسم و والدین که چنین کودکانی دارند کمک می کند تا بتوانند مشکلاتشان را راحت تر حل کنند.
نویسنده در این کتاب تجربه ی چگونه بلند شدن خود را با ما درمیان می گذارد.
او مشکلات افکاری که با دیدن و شنیدن چیزهای مختلف به ذهنش می رسد را به خوبی شرح می دهد.
بخشی از کتاب
وقتی نتوانستم چتر چتر خشک شده از آب باران را ببندم احساس کردم به دردسر افتادم. یکی از چفت های روی چتر بسته نمی شد.اصلا در جای خودش قرار نمی گرفت،بنابراین ناگهان احساس ناراحتی کردم و آماده شدم و فریاد زدم،مامان بیا
از او خواستم چتر را برایم ببندد اما مادرم هم نتوانست آن را ببندد.
او به چفت روی چتر نگاه کرد و گفت آه چفت فلزی چتر زنگ زده است برای همین بسته نمی شود.
نمی توانستم کاری ساده را مثل قبل انجام دهم،حتی کارهای بسیار پیش پا افتاده برای من بسیار سخت و طاقت فرسا است.
بنابراین چتر را به سمت مادرم گرفتم اینگونه از او خواستم دوباره تلاش کند و چترم را ببندد.این بار او به من نشان داد که چفت اتصال دهنده کوچک بسیار زنگ زده است.گفت:ببین کلا زنگ زده الان اصلا نمی توانی چتر را ببندی.