لوسی با چند خدمتکار خودکار در باغ مشغول کار بود. بعد از رساندن داروها بازگشت به عمارت مایه ی آرامش بود هر چند در راه بازگشت مکالمات عادی و خوبی با مایلز داشت و دوباره با هم جدل نکردند. لوسی دید که اوضاع باغ خیلی بهتر شده است و خوشحال بود. آقای کلنی از راه رسید و سری برای لوسی تکان داد گفت که کسی از عمارت خواسته که او به خانه برود و یادداشتی را به لوسی داد. لوسی به کاغذ نگاه کرد کار با خدمتکارهای خودکار خوب پیش می رفت و لوسی دوست نداشت کارش را متوقف کند. آقای کلنی اصرار داست که خودش در باغ می ماند و به کار نظارت می کند. لوسی با خواندن درخواست توی یادداشت به سمت اتاق مطالعه رفت و آن جا کیت لرد و زن جوان ناشناسی را دید. به یک صندلی خالی اشاره کرد و لوسی بی تعارف نشست. ایشان دوشیزه هیرل هیوز هستند یک واسطه ی احضار روح که در کارشان تخصص دارند. با توجه به مسائلی که ما را درگیر کرده فکر کردم بهتر است برای حل مسئله از خانم هیوز کمک بگیریم. کیت یکه خورد. لوسی تو چیزی به من نگفته بودی. لوسی چشمانش را بست. کاش لرد قبل از احضار یک واسطه به او گفته بود. لوسی گفت: نمی خواستم نگرانت کنم کیت اما به نظر می رسد که کمک از راه رسیده است. به عمد رو کرد به دوشیزه هیوز از اینکه می دید زن جوان تقریبا هم سن اوست حیرت کرد و به این فکر کرد که چطور زن با چنین سن و سالی در این کار متخصص است.