
جيمز جويس
1882- 1941 ¡ ايرلندي
يكي از تأثيرگذارترين رماننويسان خود و پيشگام تكنيك «جريان سيال ذهن» براي انتقال افكار شخصيتهايش بود و استفاده از سبكهاي متعدد را متناسب با موضوعات متنوع توسعه داد.
جیمز جویس سال ۱۸۸۲ در راتگار در حومهی دوبلین به دنیا آمد. خانوادهی او از طبقهی متوسط، اما فقیر بودند چراکه پدر الکلیاش وضعیت مالی خانواده را به درستی مدیریت نمیکرد. جویس در مدارس یسوعی تحصیل کرد. این تجربه بخش مهمی از روابط متضاد او با مذهب کاتولیک را شکل داد و بعد در یونیورسیتی کالج دوبلین (که در آن زمان تحت مدیریت یسوعیان بود) ادامهی تحصیل داد. او به طور گستردهاي مطالعه میکرد و در یادگیری زبانها عالی بود. در ۱۹۰۱ خودش به اندازهای نروژی یاد گرفته بود که برای هنریک ایبسنِ نمایشنامهنویس، نامهی قدردانی بنویسد.
او بیزار از تنگنظری و تعصبی که در ایرلند تجربه میکرد، سال بعد به نیت تحصیل پزشکی به پاریس نقل مکان کرد. در ۱۹۰۳ در پی درگذشت مادرش به دوبلین برگشت. یک سال بعد با نورا بارناکل، زن جوانی که به عنوان خدمتکار کار میکرد، آشنا شد و با هم به ایتالیا رفتند. این زوج در تریستهیِ ایتالیا سکونت کردند و صاحب دو فرزند به نامهای جورج (یا جورجیو) و لوسیا شدند. جویس انگلیسی درس میداد و شروع به نوشتن کتابهایی کرد که او را به شهرت رساند؛ کاری که با «دوبلینیها»، مجموعهای از داستانهای کوتاه و رمان «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» شروع شد.
«دوبلینیها» شخصیتهایی را در مراحل مختلف زندگی از کودکی تا بلوغ ترسیم می کرد، اما صراحت و نزدیک بودن آنها به واقعیت چنان بود که ناشرها را از پیگرد قانونی به جرم افترا بیمناک کرد. این کتاب در ۱۹۰۵ تکمیل شد، اما تا ۱۹۱۴ منتشر نشد. همچنین انتشار رمان زندگینامهای جویس به نام «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» که در سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۵ در چند قسمت در نشریهی «ایگوییست» منتشر شد، با مشکلاتی همراه بود؛ اتفاقی که به دلیل نوشتههای جاندارش دربارهی قهرمان داستان، استفان ددالوس افتاد، به ویژه صحنهای که موعظهای را به تصویر میكشد کشاند که استفان را به شک مذهبی ميكشاند. این رمان همچنین به دلیل خلاقیتی که در انتخاب سبک داشته جالب توجه است. رمان با صحبتهای کودکانه شروع و به نثری پیچیده ختم میشود، یعنی نثر کتاب هم با مراحل رشد شخصیت اصلی تغییر میکند.
حرکت به پاریس
جویس و نورا در ۱۹۱۵ به زوریخ نقل مکان کردند و سالهای جنگ را به لذت بردن از فضای جهانی شهر گذراندند. در طول این مدت، آنها از نظر مالی با مشکل مواجه شدند، اگرچه جویس از طرف هریت شا ویوِر، بنیانگذار «ایگوییست» که به صورت ناشناس برایشان پول میفرستاد، حمایت میشد. همچنین جویس در ۱۹۱۵ با حمایت ویلیام باتلر يینس، دوست قدیمی اهل دوبلین و ازرا پاوند که هر دو آثار او را به خوبی بررسی کرده بودند، توانست از صندوق ادبی سلطنتی کمک هزینه دریافت کند.
پس از جنگ، این زوج به تریسته بازگشتند، اما پس از بازدید از پاریس در ۱۹۲۰ تصمیم گرفتند در پایتخت فرانسه ساکن شوند. در این زمان، جویس در کار روی شاهکارش، «اولیس» که نوشتن آن را با شروع جنگ آغاز کرده بود سنگ تمام میگذاشت. این رمان طولانی یک روز از زندگی سه شخصیت را به تصویر میكشد: استفان ددالوس جوان (قهرمان «چهرهی مرد هنرمند در جوانی»)، یک مسئول تبلیغات به نام لئوپولد بلوم و همسر بلوم، مولی.
این رمان پیشگامانه با استفاده از مجموعهای از تکنیکهای ادبی - از جمله نقیضه، مونولوگ درونی و نثری که از واقعگرایی واضح تا فانتزی خیالی را در بر میگرفت - استفاده میکرد و در هجده فصل که به تعداد سرودهای «ادیسه»ی هومر بود، نوشته شد. این کتاب ریشه در جغرافیای دوبلین، زادگاه جویس داشت؛ مکانی که با وجود نوشته شدن کتاب در غربت، با دقت زیادی توصیف شده است. زبان صریحی که جویس در «اولیس» به کار گرفت - به ویژه در توصیف تمایلات جنسی و کارکردهای بدن - بار دیگر باعث ایجاد مشکلاتی شد. بخشهایی از این اثر در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۹ در مجلهی «لیتل ریویو» به صورت دنبالهدار منتشر شد، اما برخورد قضایی با سردبیران مجله به اتهام اشاعهی مطالب شنیع به این معنا بود که هیچ ناشر بریتانیایی یا آمریکایی «اولیس» را در قالب کتاب چاپ نمیکرد. بالأخره کتاب در ۱۹۲۲ در فرانسه توسط سیلویا بیچ برای اولین بار منتشر شد. بیچ مدیر کتابفروشی معروفِ شکسپیر و شرکا در پاریس بود که محل ملاقات نویسندگان مهاجری مانند پاوند، جویس و همینگوی به شمار میرفت. با وجود این که کتاب به دلیل خلاقیت و قدرت آن توسط منتقدانی مانند تی. اس. الیوت تحسین شد، تا ۱۹۳۴ به صورت و در ایالات متحده منتشر نشد و دو سال دیگر هم طول کشید تا در ۱۹۳۶ در بریتانیا چاپ شود.
نگارش تجربی
اگر چه جویس توسط همسالانش به عنوان نویسندهای بزرگ شناخته میشد، اما کتابهایش به لحاظ مالی در سالهای 1920 تا 1930 از موفقیت و فروش کمی برخوردار شد. او در این ایام با بیماری و مشکلات خانوادگی درگیر بود.
بیماری گلوکوم که باعث ضعف بینایی جویس شده بود و نُه عمل جراحی که در دههی ۱۹۲۰ برای رسیدگی به این مشکل انجام داد، کارکردن را برایش دشوار کرده بود. علاوه بر این، دخترش لوسیا، در اواسط دههی ۱۹۳۰ به اسکیزوفرنی مبتلا شد و بیشتر عمر خود را در یک آسایشگاه روانی گذراند.
اگر چه ماهیت دقیق وضعیت او محل بحث است، اما بیماری او، مشاجرات مکرر او با نورا و نبود امکان درمان عمیقاً نویسنده را تحت تأثیر قرار داد.
آخرین آثار
با وجود این مشکلات، جویس بیشتر دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را صرف آخرین اثر بزرگش، رمان «بیداری فینِگانها» کرد. مانند چند کتاب قبلی، داستان ابتدا به شکل پاورقی این بار در نشریهی ادبی - تجربی «ترنزیشن» منتشر شد. ماریا و یوجین ژولاس، بنیانگذاران ترنزیشن، دوستان و حامیان جویس شدند، اما بیشتر خوانندگان مجله نتوانستند کار جدید جویس را درک کنند؛ اثری که تقریباً با عدم استقبال جهانی مواجه شد، حتی پس از این که گروهی از دوستان جویس، مثل ساموئل بکت، با هدف توضیح آن مجموعه مقالاتی منتشر کردند.
«بیداری فینِگانها» که سرانجام در ۱۹۳۹ به صورت کامل منتشر شد، مملو از جناسها و کلمات اختراعی و نیز اصطلاحات خارجی (حداقل از چهل زبان مختلف) است. این رمان دربارهی حوادث شب است که با جریان سیال ذهن روایت شده است، همانطور که وقایع «اولیس» در روز میگذرد. این کتاب رمانی بسیار دیریاب است و جدای از چند قسمت که میتواند جذاب و خندهدار باشد، بیشتر خوانندگان هنوز و همچنان مغلوب آن هستند.
«بیداری فینِگانها» آخرین کار جویس بود. او در ژانویهی ۱۹۴۱ به دلیل زخم معده تحت عمل جراحی قرار گرفت و بلافاصله پس از آن درگذشت. جویس در زوریخ به خاک سپرده شد زیرا مقامات ایرلندی اجازه ندادند نورا جسد او را برای دفن به دوبلین برگرداند.
دیدگاه خود را بنویسید