نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی

وضعیت : ناموجود

قیمت : 158,400 ریال

180,000 ریال

افزودن به سبد خرید

همین طور می بارید. قطره های باران به درشتی یک توت فرنگی بودند و بی وقفه از آسمانی به سیاهی فرو می ریختند و باد آنها را در هوا به هم می زد و بر علفزار می پاشید. علف ها خیس خیس بودند و بلندی شان تا شکم می رسید. از ظاهرشان پیدا بود که روز شلوغی بوده و کلی آدم آن جا رفت و آمد کرده سر تا پا خیس خیس شده بودم. شدت باران به حدی بود که آب در شلوار و پیراهن و کفش هایم نفوذ کرده بود و انگار می خواست دیگر وارد پوستم شود. کلاه نداشتم و صورت و موهام هم خیس خیس بود. انگار که تازه از حمام یا شنا برگشته باشم. باران که شروع شد بالای تپه بودم و داشتم به دقت اطراف را می گشتم. پایین که بودم اصلا فکر نمی کردم باران بگیرد اما انگار اشتباه کرده بودم. معمولا کم پیش می آید که در مورد هوا تا این اندازه اشتباه کنم. برای همین وقتی باران گرفت، تعجب کردم تقریبا اولین باری بود که اشتباه می کردم. دیگر نمی شد دنبال تخم سنجاب گشت. باید راه کوفتی را می گرفتم می آمدم پایین تا برسم به آن نهر که درخت های بزرگ اطرافش بود. باران وحشتناک بود و راه رفتن در میان آن همه علف پر آب حسابی خیسم کرده بود. به نهر و درخت های اطرافش که رسیدم سر از پا نمی شناختم. رفتم زیر شاخه های یکی از درخت ها که ارتفاعشان تا زمین کم بود و از به هم آمدن شان جایی شبیه به غار درست شده بود. با این تفاوت که غار هواش دم دارد اما هوای آن جا حرف نداشت. همین که از شر آن باران خلاص شده بودم کافی بود. همین طور که آب از سر و رویم می چکید نشستم روی زمین و خاک خشک زیر درخت چسبید به لباس هام.

مشخصات نقد و بررسی نظرات کاربران