چارلز تیلور در کتاب هگل و جامعه مدرن با فاصله گرفتن از منطق هگل و پدیدارشناسی روح و آرای هگل درباره هنر، که بخش دشوار اندیشه هگل نیز محسوب می‌شوند، به بررسی اندیشه هگل و ارتباط آن با زمان ما می‌پردازد. از نظر تیلور پرسش‌هایی که گل در دوران ایده‌الیسم آلمانی با آن روبه رو بوده است، همچنان در زمانه ما نیز مطرح و مورد بحث‌اند. پس از پایان جنگ سرد، و فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، هگل به عنوان یکی از تاثیرگذارترین فلاسفه بر اندیشه چپ بسیار مورد انتقاد قرار گرفته بود. برخی کل فلسفه هگل و دیالکتیک او را توتالیتر و تمامیت‌خواه می‌دانستند و فلاسفه پست‌مدرن فرانسوی نیز به شکل شدیدتری به نقد اندیشه‌های هگل پرداختند. اما در بین چیزی که کتاب تیلور را مهم می‌کنند این است که وی فلسفه هگل راف که بسیاری او را دیگر حتی دشمن آزادی می‌دانستند، به گونه‌ای به مباحث روز برمی‌گرداند تا بتواند از طریق خود هگل به بررسی مسئله آزادی در عصر حاضر بپردازد. تیلور که یک فیلسوف کاتولیک است و معتقد است که زندگی بدون خدا معنی ندارد، در کتاب هگل و جامعه مدرن، به بررسی مسئله آزادی، یگانگی ( که فلسفه شرق آن را با وحدت وجود می‌شناسیم) و سکولاریسم می‌پردازد. وی حتی گریزهایی نیز به اندیشه مارکس و نقدهای او به مذهب نیز دارد: «اما اسطوره‌ی عمده‌ی توجیه‌کننده‌ای که مارکس بدان همچون برائتی برای استثمار و سرکوب حمله می‌برد، مذهب کهنه نیست، بلکه خود این فلسفه نوین اتم‌باور روشنگری است،و به طور عمده آن گونه‌ای از این فلسفه که در نظریه‌های اقتصاددانان کلاسیک بازتاب می‌یافت. در واقع امر، مذهب سنتی به طور نسبی کمتر زیر ضرب می‌رود. چرا که مذهب "عاطفه جهان بی عاطفه" است، گل‌هایی است بر زنجیرهای بشر، تسلی بیش و کم جایگزین نشدنی است برای رنج انسان‌ها در جهانی ناعادلانه، بی‌عدالتی‌ای که در مرحله‌ی کنونی تاریخ فلسفه بورژوازی فایده‌مندی مستقیما از آن پشتیبانی می‌کند.»