داستان جوان چوپانی که هر روز گله اش را به چرا می برد و در میان راه از کلیسایی متروک عبور می کند که در هنگام خستگی در آنجا استراحت می کند اما هر بار در آنجا یک خواب تکراری می بیند، در خواب می بیند بچه ای مکانی خاص را به او نشان می دهد و به او می گوید که گنجی در آنجا نهفته است.
او تصمیم می گیرد رویایی را که دیده دنبال کند و برای یافتن گنج راهی سفر می شود.
او در مسیر با آدم هایی رو به رو می شود که همه ی انها به نحوی هدایت گر او در مسیر جستجویش هستند.
با خواندن این کتاب به این مفهوم می رسیم که باید به دنبال هدف هایمان برویم، هدف ها قابل دسترس هستند و باید برای رسیدن به انها تلاش کنیم وهر چه تلاشمان بیشتر باشد به این نتیجه می رسیم که ما لایق رسیدن به آن رویا هستیم.
چوپان در طول سفر احساساتی چون ترس، تنهایی، اشتیاق، عشق و حتی شکست را تجربه می کند اما باز با شوق و اراده ی قوی به راه خود ادامه می دهد.
کیمیاگر کسی است که می تواند هر فلزی را به طلا تبدیل کند آن فلز ابتدا باید از هرگونه ناخالصی پاک شود تا امادگی طلا شدن پیدا کند، در داستان کیمیاگر چوپان قصه هم خود را از تمام تمایلات رها می کند تا بتواند جوهر وجودی خود را پیدا کند.
چوپان در نهایت به جایگاهی می رسد که می تواند به روح جهان گوش بسپارد و با طبیعت ارتباط برقرار کند و به چنان مقامی می رسد که با خورشید و شن صحبت می کند.
این کتاب به ما می آموزد باید همیشه در حال زندگی کنیم و با فکر کردن به گذشته لحظه ی خود را نابود نکنیم می فهمیم حقیقت همیشه ثابت بوده و هیچگاه عوض نمی شود.
یاد می گیریم ترس بزرگترین مانع برای رسیدن به هدف است باید ریسک کرد این گونه است که در پایان راه پاداش بزرگی در انتظار توست.
این کتاب به علاقه مندان داستان های فلسفی توصیه می شود.