استپ

وضعیت : ناموجود

قیمت : 264,000 ریال

300,000 ریال

افزودن به سبد خرید

داستانِ استپ ( یا بیابان) اولین داستان بلند آنتوان چخوف، نویسنده مهم و ستایش شده ادبیات روسیه است.
کتاب استپ به ماجرای یه پسر کم سن و سال به اسم یروشگا می پردازه که تصمیم بر این گرفته شده تا از روستا به شهر بره. و دلیل این سفر هم تحصیلِ یروشگا توی شهر و تلاش برای موفقیت توی شهره.
یروشگا توی این سفر دو تا همراه داره. اولین همراه یروشگا یه کشیش به اسم پدر کریستوفر و همراه دیگه یه خدمتکار سر به هوا و یه شخصیت جالب و قابل توجه به اسم دنیسکا. پدر کریستوفر و دنیسکا توی طول این سفر دور و دراز و پرماجرا، یروشگا رو همراهی میکنن.
به جز این سه شخصیت اصلی داستان، یعنی یروشگا، پدر کریستوفر و دنیسکا، ما توی طول داستان با چند تا شخصیت دیگه هم آشنا میشیم. شخصیت هایی که شاید طول حضورشون توی داستان خیلی زیاد نباشه، اما تاثیرات زیادی رو روی یروشگا و روند داستان میگذارن.
توصیفی که چخوف از شخصیت ها و موقعیت هایی که اتفاقات توی اون رخ میده، انجام داده، یه توصیف کامل و بی نقص و بهترین توصیف ممکن برای درک بهتر داستانه. چخوف با توصیف اون استپ که اتفاقات اصلی داستان در اون رخ میده، ما رو شگفت زده می کنه.
در خلال گفتگوها و اتفاقات داستان، چخوف از مفاهیمی که همه مدت ذهن این نویسنده رو درگیر کرده و با داستان هاش، تلاش کرده راجع به اون مفاهیم به ما تلنگری بزنه غافل نشده. انسان و مشکلات اش، مفاهیم اساسی و مهمی مثل مرگ، تنهایی وعشق، این ها واضح ترین مسائلی هستن که لابه لای سطرهای داستان استپ ما رو درگیر میکنن.
البته، چخوف توی این داستان هم از مفهوم تنهایی غافل نشده و از تنهایی پایان ناپذیر انسان که تا آخر عمرش، همراهش هست صحبت می کنه.
دین و مذهب. حضور پررنگ یه کشیش، اون هم به واسطه رابطه نزدیک اش با شخصیت اصلی داستان، قطعا نوید این هستش که چخوف به مسئله رابطه انسان و دین هم پرداخته. یکی از نکاتی که خوانندگان آثار چخوف، کمتر توی کارهاش متوجه شدن، نگرش چخوف و رویکردش به مسئله دین هستش. اما اینجا، توی داستان استپ، داستانی که چخوف اون رو سال هزار و هشتصد و هشتاد و هشت نوشته، ما نظر چخوف رو راجع به این مسئله میخونیم.
نثر چخوف توی این کتاب، یه خورده با بقیه داستان هاش تفاوت داره. از کلمات ادبی تر و توصیفات شاعرانه تری استفاده کرده. خوندن داستان استپ، مثل خوندن یه شعره.
در یه بخش از کتاب استپ میخونیم:
این آدم ها و سایه های دور آتش و عدل های سیاه و آذرخشی که هر دقیقه در دوردست می درخشید، همه و همه، در نظرش چون برهوتی نامسکون و هولناک می نمود. می ترسید و نومیدانه از خود می پرسید چطور و چرا گذارش به این سرزمین ناآشنا افتاده.