رمان بادبادک‌ها یه رمان تلخ با شخصیت‌هایی فراموش نشدنی از رومن گاری نویسنده فرانسوی زبان و برنده جایزه نوبل و گنکور هستش.
رمان بادبادک‌ها ماجرای سرگذشت تلخ و پر از حادثه پسری به اسم لودو می‌پردازه که به همراه پیرمردی به اسم عمو امبروز توی یه مزرعه داخل نرماندی زندگی میکنن‌.
عمو امبروز از لحاظی مرد عجیب و مرموزیه. حرفه‌ای که این مرد داره و تاثیر مستقیم هم توی روند داستان داره، درست کردن بادبادک هستش.اون زیباترین و منحصر به فرد ترین بادبادک‌ها رو درست می‌کنه. اطرافیان و کسایی که عمو امبروز رو میشناسن اون رو با لقب پستچی دیوانه خطاب می‌کنن.
زندگی لودو به منوال همیشگی میگذره تا زمانی که دختری به اسم لیلا رو ملاقات می‌کنه. لیلا دختری از یه خانواده‌ی اشرافی که اصالتا اهل لهستان هستن.
با وقوع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان نازی به لهستان، به شکل ناگهانی لیلا و خانواده‌اش ناپدید میشن. لودو روزهای زیادی رو در خاطر لیلا میگذرونه و مدام در انتظار لیلاست. اما انگاری این صبر افشردن جان است. هرچقدر که لودو منتظر میمونه، خبری از لیلا نمیشه. در نهایت لودو تصمیم میگیره که به دنبال لیلا بگرده.
این کتاب رو ماه‌منیر مینوی ترجمه کرده و نشر توس انتشارش رو برعهده گرفته.
بخشی از این کتاب میخونیم:
شاید «آمبرواز» شغل پستچی روستائی را هم به آن جهت انتخاب کرده بود که مدال نظامی و صلیب جنگیش به او اجازه می‌داد هر شغلی را که می‌خواهد انتخاب کند، و او در این کار پستچی‌گری، فعالیتی در خور یک طرفدار صلح می‌دید. او غالبآ به من می‌گفت:
- لودوی کوچکم. اگر خوب کار کنی و کمی بخت با تو یاری کند، شاید تو هم بتوانی در اداره پست، مأمور پرداخت شوی.
برای من سالها وقت لازم بود تا خودم را در جهتی که برای او جدیت و صمیمیت عمیق بود سوق دهم و آن شوخ طبعی را که گوئی صفت مشترکی برای همه فرانسوی‌هائی‌ست که چون خود را گم می‌کنند، در آن به جستجوی خویشتن می‌پردازند، بیابم.
عمویم می‌گفت: «بادبادک‌ها باید پرواز را مثل همه پرندگان یاد بگیرند».